سفره ۲۰۰ متری ک ر م/ اینجا زوویه است یا مدینه؟

...

خانه های آجری. در های ساده ی آبی و آسمان آبی تر؛ و نخل هایی که سایه ی برگ هایشان توی کوچه افتاده. زن ها با عبا های عربی توی خانه حلوا و فرنی می پزند و مرد ها با دشداشه های تا زده، دیگ ها را روی شعله ها جابه جا می کنند. عطر هل و گلاب از درز خانه ها بیرون می زند و بچه ها ذوق زده لیوان ها را کنار بشقاب ر طب ها، توی سفره ی دویست متری ک ر م می چینند.

اینجا یک منطقه ی عرب نشین است در اهواز و آن طرف کارون. با آدم هایی که نصف بیشترشان سید اولاد پیغمبرند؛ و کوچه هایی خاکی. مردمی چهار شانه. صورت هایی پخته. نگاه هایی صمیمی و دستانی سخاوتمند. چقدر شبیه مدینه است اینجا می ایستم جلوی یکی از در ها تا نفسی تازه کنم و از زنی بلندبالا که با انگشتانی حنا بسته، حلوا ها را توی سینی برش می دهد می پرسم: «اینجا زوویه است یا مدینه؟» می خندد و بر محمد و آل محمد صلوات می فرستد و می گوید: «امروز روز ک رم امام حسن مجتبی ست. بفرما سر سفره »

ریسه های رنگی

خانه به خانه را ریسه های رنگی بسته اند. جوان ها یا علی گویان از دیوار ها بالا می روند و پیرتر ها دست به دست، چراغ ها را برایشان س ر می دهند. سید یاسر میانه ی کوچه ایستاده و به جوان های مسجد امام جعفر صادق ع زنگ می زند که بقیه ی قالی ها را تا قبل از اذان برسانند دست جوان های مسجد امام محمد باقر ع ؛ یک فاصله ی دویست متری از آن مسجد تا این مسجد که اهالی زوویه، اسمش را گذاشته اند بین الحرمین جلو می روم و به احترام سادات بودنش می گویم: «سلام مولان ه» بین عرب های خوزستان رسم است که سادات را به احترام خون پیامبری که در رگ هایشان جاری است، به جای اسم کوچک با لقب «مولانه» صدا می زنند، یعنی مولای من

سید یاسر بقیه توصیه ها را به جوان های مسجد امام جعفر صادق ع می دهد و گوشی را توی جیب دشداشه اش می گذارد: «علیکم السلام دخترم. اذیت که نشدی؟ می خوای بریم سمت مسجد امام محمد باقر ع ؟ بچه ها دارن قالی ها رو می چینن، فعلا سفره صد و هفتاد متر جلو اومده. چیزی نمونده که برسن و دویست متر کامل بشه»

سفره کریمانه

سید توی پوستش نمی گنجد. با هم راه می افتیم سمت مسجد امام محمد باقر ع . در همه خانه ها توی این مسافت مسجد تا مسجد باز است. دیگ ها می جوشد و هر کس هر چه دارد پیشکش آورده تا روز میلاد کریم اهل بیت، سفره ی کریمانه بیندازند. یک پسربچه تقریبا یازده ساله که از دور سید را می بیند، آشفته به طرفمان می دود. هر چقدر به ما نزدیک تر می شود دست مشت شده اش بیشتر توجهم را جلب می کند. به سید که می رسد گردنش را می اندازد پایین و ریز ریز حرف می زند. سید گوشش را جلوی دهنش می گذارد. بعد چند باری سر تکان می دهد و مشت پسرک را می بوسد پسر هم با چشم هایی که می درخشد می نشیند کنار سفره.

دوباره راه می افتیم. جوان ها سی متر پایانی را هم چیده اند. سید که کار را تمام شده می بیند با صدای رسا و قوی اش صلوات می فرستد؛ و زن ها از توی خانه ها ک ل می کشند. می ایستم روبه روی سید: «اون پسربچه چی می خواست مولانه؟»

اشک توی چشم های سید یاسر می د ود: «یتیمه تا جون داشت کمکمون داد، اما دلش آروم نگرفت. گفتیمش بابا جان، کمک که فقط به پول دادن نیست، اما فایده نداشت. تازه بیست هزار تومن بهم داد. خودش و مادرش رفتن قرض گرفتن تا سهمی توی سفره ک ر م داشته باشن.»

کمک یک یتیم

یکی از جوان های مسجد امام محمد باقر ع برای حال و احوال پرسی جلو می آید. سید یاسر هم بیست هزار تومان پسر بچه را درمی آورد و می گوید برود با آن یک شیشه دوغ بخرد و توی سفره بگذارد چشم های جوان از تعجب گرد می شود: «دوغ که زیاده مولانه » سید، دستش را می گذارد روی شانه اش: «کمک یه بچه یتیمه. تاکید داشت سهم داشته باشه تو چیدن رزق سفره. حتما یه دوغ بخر. داره نگات می کنه. خدا رو خوش نمیاد توی ذوقش بخوره»

امام هوایشان را دارد

هوا گرگ و میش غروب است. همه کم کم آستین هایشان را برای نماز پایین می کشند. چفیه هایشان را مرتب می کنند؛ و منقل اسفند ها و ریسه چراغ های رنگی با هم روشن می شوند. سید یاسر می رود تا دست پیرمرد ها را بگیرد؛ و سید مجاهد حسینی، سر بچه ها را تک به تک می بوسد: «خدا بهتون عزت بده. نگاه کریم اهل بیت پشت و پناهتون. شما امروز به اسم امام حسن ع سفره انداختین. امام حسن ع قطعا از دیدن تلاش بچه هاش که می خوان عین خودش کریم باشن افتخار می کنه. پس رستگاره اونکه بر محمد و آل محمد صلوات بفرسته»

جوان ها بلند و با تمام جان شان صلوات می فرستند. شور مولودی خوانی، کوچه به کوچه و در امتداد سفره ی دویست متری ک ر م به پرواز در می آید. تسبیح سید مجاهد را که روی زمین افتاده و حواسش به آن نیست را بلند می کنم و می دوم پشت سرش: «مولانه، مولانه. تسبیحتون»

می ایستد و تشکر می کند. می گویم: «خونه های اینجا خیلی ساده ست. من تازه مهمون چند تاشون شدم. به بهونه کمک هم یواشکی چند تا یخچالو باز کردم، اما خالی ان مولانه آخه چطور ممکنه ...» سید مجاهد حرفم را قطع می کند و تسبیح را بین انگشت هایش جابه جا می کند: «خیلی از خونه های زوویه نون شب ندارن، اما وقتی بخوای کریم باشی دیگه فقر بهونه خوبی نیست. مردم زوویه از کم ترین امکانات مثل نور و آسفالت و فاضلاب درست و حسابی محرومن، اما حرف میلاد امام حسنه. سادات زوویه نشستیم و گفتیم باید سنگ تموم بزاریم. مردم هم لبیک گفتن. هر کی هر چی داشت آورد و داری می بینی چه سفره ای برای اولین بار چیده شده. چشم این مردم نه به دست مسؤولینه و نه کس دیگه. مطمئن باش کریم اهل بیت هواشونو داره.»

بالای پشت بام

همه دوطرف سفره ک ر م نشسته اند و من بالای پشت بام یکی از خانه های زوویه سیده زهرا، با آن خنده ی نمیکنش برایم یک ظرف خرما و لیوان شیر آورده تا روزه ام را باز کنم. یک دانه خرما بر می دارم و لیوان شیر را سر می کشم. این همه سید. این همه بخشش. این همه مهمان نوازی در عین نداری. این همه عطر بهشت.

انگار که راستی راستی اینجا مدینه است و امام حسن مجتبی ع این سفره دویست متری را انداخته انگار که از همان شب هایی است که خدا با مباهات آدم ها و حوا های زوویه را به فرشته هایش نشان می دهد و می گوید «ببینید خوب ببینید این بنده من است ». انگار که من از دنیا بریده شده ام و افتاده ام توی بهشت

سیده زهرا یک دانه خرما برمی دارد و با ذوق نگاهم می کند. دستش را می گیرم: «براتون سخت نیست با وجود اینکه وضع مالی خوبی ندارین همچین سفره ای بندازین؟ » می خندد و دستم را به آغوش می کشد: «از جدم امام حسن ع پرسیدن که ک ر م چیست؟ فرمود: «بخشش پیش از خواهش و اطعام کردن در قحطی.» سرش را می بوسم و با هم از پله ها پایین می رویم. الحق که این مردم کریم اند و اولاد الک رام؛ و باز سرم پر از این سوال می شود: «اینجا زوویه است یا مدینه؟»

منبع: فارس

منبع: اخبار سرگرمی باشگاه‌خبرنگاران